جدول جو
جدول جو

معنی فتنه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

فتنه انداختن
برپا کردن آشوب، فتنه انگیختن
تصویری از فتنه انداختن
تصویر فتنه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
فتنه انداختن
(دِ / دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
فتنه افکندن:
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر برنمیتوان انداخت ؟
سعدی.
رجوع به فتنه و فتنه افکندن شود
لغت نامه دهخدا
فتنه انداختن
فتنه افکندن
تصویری از فتنه انداختن
تصویر فتنه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتنه انگیختن
تصویر فتنه انگیختن
برپا کردن آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
چانه زدن، کنایه از بسیار سخن گفتن، پرحرفی کردن
حرف زدن زیاد در موقع خرید و فروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
حرکت آخرین که در زنخ محتضر پدید آید. تشنج آخرین شخص محتضردر فک اسفل. آخرین حرکت تشنجی چانۀ محتضر. کنایه است از مردن. کنایه است از دم درکشیدن و جان سپردن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پینه کردن. وصله کردن. درپی زدن
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
تیر انداختن. تیراندازی. خالی کردن گلولۀ تفنگ
لغت نامه دهخدا
(دِ / دَ تَ)
فتنه انداختن. فتنه افکندن:
مینگیز فتنه، میفروز کین
خرابی میاور به ایران زمین.
نظامی.
رجوع به فتنه و فتنه افکندن و فتنه انداختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جفته انداختن
تصویر جفته انداختن
لگد زدن ستور (اسب و شتر و مانند آنها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
کنایه از مردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه انداختن
تصویر پینه انداختن
پینه کردنوصله کردندر پی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه انگیختن
تصویر فتنه انگیختن
آشوب انداختن آشوب بر پا کردن فتنه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
((~. اَ تَ))
آخرین حرکت فرد محتضر پیش از مرگ
فرهنگ فارسی معین
مردن، فوت کردن، جان دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد